انقلاب اسلامی و نظریههای انقلاب
مقدمه
بیشتر نظریهپردازیها برای تبیین انقلابهای اجتماعی و سیاسی، قبل از شکلگیری انقلاب اسلامی در ایران صورت گرفته است. در نتیجه، در این نظریهپردازیها به انقلاب ایران توجهی نشده است. با شکلگیری انقلاب ایران، نظریههای موجود در حوزهی نظریهپردازی انقلاب تلاش کردند. این انقلاب را تبیین کنند. در اثر تابیده شدن نظریات انقلاب بر انقلاب اسلامی ایران، شاهد شکلگیری رویکردهای مختلف سیاسی، اقتصادی، روانشناختی و جامعهشناختی در این باره هستیم. در واقع این رهیافتها، حاصل تطبیق و عملیاتی کردن نظریههای انقلاب، به ویژه در قرن بیستم بر انقلاب ایران هستند. (2) با این وجود شاهد این مساله هستیم که این نظریات برای توضیح انقلاب ایران کفایت نمیکنند و ناکارآمد هستند. (3) علت این عدم کفایت، تحولاتی است که در عرصه نظریهپردازی دربارهی انقلاب شکل میگیرد. ضمن آنکه بیشتر نظریهپردازان انقلابهای اجتماعی و سیاسی از پیشبینی وقوع انقلاب اسلامی در ایران ناتوان بودند. و تنها از وقوع آن، متوجه این پدیده عظیم شدند. موضوع پژوهش حاضر، بررسی تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر نظریههای انقلاب است. بدینمنظور، با توجه به مساله ترابط و تعامل میان اجتماعی و نظریههایی که دربارهی این اعمال ارائه شده، تأثیر انقلاب ایران به عنوان عمل مجموعهای از کارگزاران اجتماعی (مردم) بر نظریه بررسی میشود.نظریههای انقلاب
نظریههای انقلاب تلاش میکنند وقایعی که تاریخ انقلابها را تشکیل میدهند. تعبیر و تفسیر کند. و تبیینی از علت یا علل وقوع انقلاب در جوامع مختلف ارائه دهند. نظریهپردازان انقلاب در پی پاسخ به این پرسش اساسی بوده و هستند که به چه علت یک جامعه به سمت وضعیت انقلابی سوق داده میشود؟ چرا مردم در انقلاب مشارکت میکنند؟ آیا میتوان انقلاب را پیشبینی کرد؟ در کنار تلاش برای فهم علل انقلابهای مشخص، برخی تلاش کردهاند علل انقلاب را به صورت عام، تبیین کنند. به این معنا که در فضای قبل از انقلاب الگوهایی را پیدا کنند و انواع مشخص شرایط و ویژگیهایی را تعیین کنند تا بدینوسیله بتوانند انقلابها را پیشبینی کنند. همچنین میتوان میان مؤلفههای بلندمدت که در نارضایتی از نظم و وضع موجود نقش دارند و منابع فوری و تحریک کننده که تلاش خشونتآمیز برای سرنگونی نظم موجود را سامان میدهد، تفاوت قائل شد. (4)افلاطون از اولین اندیشمندانی است که بحث انقلابها را پیش کشیده است و در مجموع انقلاب را پدیدهای غیرمدنی به تصویر میکشد. پس از او، ارسطو به طور مشخص به ریشهیابی انقلابها و علل وقوع آنها پرداخته است. او در بررسی علل عمومی ایجاد انقلابها، علت اصلی را بیعدالتی میداند. او معتقد است: «علت انقلاب نابرابری است و مراد از نابرابری آن است که افرادی نابرابر را همه به یک چشم بنگرند و یا آنکه میان افراد برابر تبعیض روا دارند. آرزوی برابری همیشه سرچشمه انقلاب بوده است.» (5) همچنین کارل مارکس رابطه میان صاحبان شرایط تولید با تولیدکنندگان را بنیاد همه ساختارهای اجتماعی میداند و معتقد است شیوه تولید شیوههای رفتار اجتماعی انسان را مشخص میکند. (6) بر این اساس مارکس معتقد است انقلاب از تضاد طبقاتی نشأت میگیرد که با تعامل میان نیروهای اجتماعی و روابط اجتماعی تولید آغاز میشود. در این مبادله طبقاتی دو دسته از طبقات اجتماعی حضور دارند طبقاتی که از نظم اجتماعی موجود طرفداری کنند و طبقاتی که خواهان تغییر وضعیت موجود هستند. به نظر مارکس در مرحله معینی از توسعه اقتصادی، نیروهای تولیدی مادی در جامعه با روابط تولید یا روابط مالکیت وارد منازعه میشوند و از این مرحله، انقلاب طبقاتی آغاز میشود. در نتیجه مارکس معتقد است انقلاب از تضاد طبقاتی و خودآگاهی طبقه انقلابی ایجاد میشود. بدینصورت که انقلاب از طریق عبور از وجه تولید سابق و روابط اجتماعی مبتنی بر آن به سوی وجه تولید جدید که در آن روابط اجتماعی تولید و اشکال سیاسی و ایدئولوژیک تغییر مییابند، موقعیت خود را تثبیت میکند. (7) توکویل نیز از نظریهپردازان مهم انقلاب پیش از قرن بیستم است که نظریهاش درباره انقلاب در قرن بیستم مبنای یکی از نظریات و روانشناختی انقلاب (نظریه توقعات فزاینده) قرارگرفته است. او برای نخستین بار از عاملی به نام شکوفایی نام میبرد و معتقد است شکوفایی مربع اقتصادی اگر پس از یک دورهی طولانی سختی و رکود حاصل شود، میتواند انقلابساز باشد. علت دیگری که توکویل به آن اشاره میکند حساسیت تعیین کنندهی جوامع در حال تحول در قبال سیاستهای مسالمتآمیز رژیمهای بیش از انقلاب و حکام آنهاست. بدینصورت که رژیمهای پیش از انقلاب با در پیش گرفتن برخی سیاستهای مدارا، پس از یک دورهی فشار و سختگیری، میتوانند جوامع خود را برای انقلاب مستعد سازند. توکویل همچنین به مساله ملحق شدن برخی از نخبگان جامعه به مردم ناراضی در جریان مبارزات انقلابی اشاره میکند و او در مجموع در مورد علل شکلگیری انقلاب از یک سو نوعی تحلیل اقتصادی دارد و از سوی دیگر به نقش نخبگان در چگونگی شکلگیری انقلاب توجه میکند. (8)
قرن بیستم، چه از نظر تعداد انقلابهایی که در آن اتفاق افتاده است و چه از نظر تعداد تئوریهایی که از سوی اندیشمندان علوم اجتماعی در خصوص انقلاب مطرح شده است در مقایسه با قرون پیشین کاملاً ممتاز است. درباره انواع نظریههای انقلاب در قرن بیستم تقسیمبندیهای متفاوتی ارائه شده است. تدا اسکاچپل نظریههای معاصر انقلاب را به طور عمد در چهار دسته مختلف تقسیمبندی کرده است. اولین گروه، نظریهپردازان مارکسیست هستند که عقاید اساسی آنها در چارچوب نظریات مارکس بیان شده است. در این خصوص باید به نیکلای بوخارین، استراتژیستهای سیاسی چون مائو و لنین، و همچنین مارکسیستهای غربی مانند جورج لوکاچ و آنتونیو گرامشی اشاره کرد.
نظریه برینگتون مور، از نظریهپردازان معاصر نیز در این دسته از تئوریها جای میگیرد. به نظر مارکس تضاد طبقاتی مهمترین مؤلفه برای تبیین انقلاب است. انقلابها در نتیجه تقسیم طبقاتی وجوه تولید و تحول یک وجه تولید به وجه دیگر به وجود میآید. دسته دوم، نظریات روانشناختی تودهای هستند که انقلابها را از منظر انگیزهی روانشناسانه مردم و نقش آنان در خشونتهای سیاسی یا پیوستن به جنبشهای اجتماعی، تبیین میکنند. گار، به ویژه در کتاب «چرا مردم شورش میکنند؟» از مهمترین نمایندگان این دسته از نظریهپردازان است. دسته سوم از نظریات، به نظر اسکاچپل، «نظریههای ارزشی» هستند که انقلاب را پاسخ خشونتبار جنبشهای عقیدتی به نابرابریهای اجتماعی میدانند. چالمرز جانسون از مهمترین سخنگویان این دسته از نظریهپردازان محسوب میشود. دسته چهارم، نظریههای منازعه سیاسی هستند که انقلاب را با توجه به تعارضات میان حکومت و گروههای سازمان یافته مختلف، در نظر میگیرند. این گروه از نظریات، رقابت برای کسب قدرت را در کانون تحلیل خود از انقلاب قرار میدهند. چارلز تیلی از جمله مهمترین نظریهپردازانی است که انقلاب را با توجه به رقابت گروههای سیاسی برای کسب قدرت، تحلیل میکند. (9)
گلدستون از دیگر محققان انقلابهای اجتماعی و سیاسی، تلاشهای اندیشمندان علوم اجتماعی برای تحلیل انقلابها را در سه مرحله متفاوت جای میدهد. نسل اول تئوریهای انقلاب تا اواسط قرن بیستم ادامه مییابد. ویژگی اساسی تئوریهای نسل اول که بیشتر به توصیف پدیدهی انقلاب پرداختهاند آن است که از چشمانداز تئوریک قدرتمندی برخوردار نبودند. نظریهپردازان نسل اول، با مطالعهی تاریخ انقلابهای جهان تلاش کردند برخی مشترکات را که در همه و یا بیشتر انقلابها یافت میشوند را به عنوان ویژگیهای انقلاب به صورت عام، مطرح کنند. مرحله دوم نظریهپردازی در محدودهی زمانی دهههای 1940 تا 1970 جای میگیرد. نظریهپردازان نسل دوم، بسیاری از تئوریهای علوم اجتماعی را برای تحلیل پدیدهی انقلاب و علل شکلگیری وضعیت انقلابی در جوامع، به کار بردند. نسل سوم از اواسط دهه 1970 میلادی شروع میشود و نظریهپردازان این دوره با توجه به ضعفهای موجود در نظریات نسل دوم، تلاش کردند برخی تحلیلهای جایگزین را در خصوص انقلابهای اجتماعی مطرح کنند.
1. نسل اول نظریههای انقلاب
تئوریهای نظریهپردازان نسل اول، تقریباً بین سالهای 1900 تا 1940 میلادی جای میگیرد. لِبُن، الوود، سوروکین، ادواردز، پتی و برینتون از جملهی مهمترین نظریهپردازان نسل اول هستند. رهیافت مجموعهی نویسندگان نسل اول، توصیفی بود. در واقع این دسته از نویسندگان تلاش کردند مهمترین مراحل فرآیند انقلابی را بشناسند و تحولات اجتماعی و جمعیتشناختی که موجب انقلاب میشود را توصیف کنند. آنچه که بیشتر مورد توجه این نویسندگان بود توصیف فرایند انقلابی و همچنین بیان برخی از نشانههای وضعیت انقلابی بود. (10)مطالعات نسل اول نظریهپردازان به «تاریخ طبیعی» یا مطالعات توصیفی انقلاب مشهور است. چهره سرشناس این دوره کرین برینتون است او با به کارگیری روش تطبیقی - تاریخی تلاش میکند از طریق مطالعه تاریخ چهار انقلاب بزرگ دنیا - انگلستان، آمریکا، فرانسه و روسیه - برخی «یکنواختیها» و «وحدت رویههای» موجود در این انقلابها را استخراج کند. به نظر او، همه این انقلابها مردمی یا دموکراتیک بودهاند و در آنها، اکثریت تودهها به نام آزادی، به جای اقلیت صاحب امتیاز، به قدرت رسیدهاند. در خصوص ریشههای اقتصادی انقلاب، برینتون معتقد است انقلاب در جوامعی که از نظر اقتصادی سیر قهقرایی و رو به تنزل داشتهاند رخ نداده است. بلکه برعکس انقلابها معمولاً در جوامعی روی داده است که از نظر اقتصادی پیشرفت داشتهاند. دولتهای چنین جوامعی در آستانه انقلاب با بحران مالی جدی رو به رو شدهاند بر این اساس برینتون معتقد است در وضعیت پیش از انقلاب، حکومتها - و نه خود جوامع - با برخی دشواریهای مالی روبرو بودهاند. یکی از نشانههای اولیه انقلاب، گلایههای اقتصادی است. این گلایهها، در واقع نوعی احساس در میان صاحبکاران اصلی جامعه است که میپندارند فعالیت اقتصادی آنها بنا حق و به علل صرفاً سیاسی، محدود شده است. این احساس محرومیت زمینهساز انقلاب است. (11) از لحاظ سیاسی، برینتون معتقد است در جوامع ماقبل از انقلاب، طبقات حاکم در اجرای کارکردهایشان ناکارآمد بودهاند. از جمله موارد بیلیاقتی و عدم موقعیت دولتهای پیش از انقلاب میتوان به عدم توفیق دولت در دگرگونی ساختارها و نهادهای قدیم، عدم توانایی تطبیق با اوضاع و نهادهای جدید، تلاشهای ناموفق دولت برای اصلاح امور و همچنین عدم اعتماد به نفس در میان اعضای طبقه حاکم اشاره کرد. بیکفایتی طبقات حاکم، زمینهساز دشمنی طبقات متوسط و بخشهایی از طبقات پایین جامعه را با حاکمان فراهم میکند. در چنین اوضاعی، بسته بودن «راههای پیشرفت» به روی استعدادها، یکی از مهمترین نشانههای وقوع انقلاب است. (12)
برینتون، به تبعیت از ادواردز: در کتاب «تاریخ طبیعی انقلاب»، «تغییر بیعت روشنفکران» را یکی دیگر از نشانههای اولیه انقلاب میداند. در واقع، این روشنفکران ناراضی از اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هستند که پایههای تئوریک انقلابها را پیریزی میکنند. در نتیجه در جوامعی که راه رشد نخبگان و تحرک اجتماعی مسدود است، تواناییهای روشنفکران بر ضد رژیم حاکم و برای پایهریزی ایدهها و پایههای تئوریک حرکت انقلابی صرف میشود. (13)
در مجموع، تحلیلهای نویسندگان این دوره، در کنار فقدان شالودههای تئوریک، ادعای مشخص و صریحی را در خصوص علت و همچنین زمان بوجود آمدن وضعیت انقلابی مطرح نمیکردند. نظریهپردازان این دوره، در خصوص علل انقلاب، عموماً مجموعهای پراکنده از عوامل مختلف را، بدون اینکه آنها را در چارچوب تئوریک مشخصی قرار دهند، ذکر میکردند.
2. نسل دوم نظریههای انقلاب
نسل دوم نظریهپردازان انقلاب دیدگاههای خود را تقریباً بین سالهای 1940 تا 1975 میلادی مطرح کردند و مطالعات جدیدی را در این زمینه بنا نهادند. فقدان شالودهی تئوریک که یکی از کاستیهای اساسی دورهی پیشین بود در این دوره رفع میشود. نویسندگان این دوره نظریههای مختلف روانشناسی، جامعهشناسی و علم سیاست را برای تبیین انقلابها به کار بردند و تلاش کردند نظریههای مشخصی را در مورد علت و زمان برآمد وضعیت انقلابی به دست دهند. دیویس، گار، جانسون، سملسر، هانتینگتون و تیلی از جمله مهمترین نویسندگان در نسل دوم نظریهپردازان هستند. (14) به عنوان نمونه، تد رابرت گار، تئوری «محرومیت نسبی» را پایهریزی کرده است که از مهمترین نظریههای روانشناختی تبیین انقلاب است. (15) مبنای نظریه گار، میزان و شدت خشونت سیاسی است. خشونت سیاسی هنگامی پدید میآید که مردم، به ویژه در نتیجه اوضاع سیاسی، از وضع وجود ناراضی و عصبانی باشند. گار معتقد است این عصبانیت هنگامی رخ میدهد که میان ارزشهای جامعه یا آنچه ایدهآل است و آنچه که مردم به دست آوردهاند فاصله وجود داشته باشد.این خلاء در واقع همان محرومیت نسبی است. در نتیجه، گار معتقد است محرومیت نسبی چند وجهی و وسیع در تودههای مردم و نخبگان، مؤلفه اساسی برای ایجاد وضعیت انقلابی است. (16) جانسون نیز انقلاب محصول عدم تعادل اجتماعی یا عدم هماهنگی میان ارزشها و محیط اجتماعی است. دو منبع عمده موجب میشوند نظام اجتماعی از حالت تعادل خارج شود: 1. فشارهای محیطی. 2. عدم موقعیت در دستیابی به ارزشهای آرمانی که مورد قبول همگان در جامعه باشند. همچنین عدم تعادلی که در پی هر یک از این دو منبع در جامعه ایجاد میشود میتواند ابعاد داخلی و یا خارجی داشته باشد. در نتیجه به نظر جانسون، منابع تغییر در نظام اجتماعی عبارتند از منابع تغییر ارزشی از خارج نظام اجتماعی، منابع تغییر ارزشی در داخل نظام، منابع تغییر شرایط محیط در خارج از نظام، و منابع تغییر در شرایط محیط در داخل نظام اجتماعی. (17)
جانسون در مجموع دو دسته از علل را برای بروز انقلاب برمیشمرد: علل لازم و علل کافی. علل لازم همان فشارهایی هستند که به وسیله نظام اجتماعی نامتعادل ایجاد میشود. جانسون معتقد است از میان ویژگیهای نظام اجتماعی نامتعادل آنچه بیش از همه به بروز انقلاب کمک میکند پدیدهی «رکود قدرت» است. بدینمعنی که در دورهی تحول و تغییرات اجتماعی، حفظ تمامیت نظام بیش از پیش به استفاده از قوهی قهره توسط کسانی که به مناصب قدرت را رسماً در دست دارند متکی باشد. علاوه بر پدیده رکورد قدرت، باید به مسأله فقدان اعتبار به عنوان دومین رشته از علل لازم برای بروز انقلاب اشاره کرد. این رشته از علل، به توانایی رهبران در ایجاد تحولات صریح و قاطع در شرایط عدم تعادل اجتماعی مربوط میشود. اگر رهبران نتوانند سیاستهایی را برای حفظ اعتماد افراد جامعه به نظام اجتماعی و قابلیت آن برای رسیدن به تعادل و سازگاری اجرا کند، آنگاه رهبران اعتبار خود را از دست میدهند. علت نهایی با کافی برای بروز انقلاب، عاملی است که معمولاً به طور اتفاقی وقوع مییابد. به عنوان نمونه میتوان به شورش نظامیان اشاره کرد. جانسون این دسته از علل را اصطلاحاً «عوامل شتابزا» مینامند. عوامل شتابزا، فشارهایی هستند که در جامعهای که دچار رکورد قدرت و ضعف اعتبار شده است حرکت انقلابی را سرعت میبخشند. در مجموع از نظر جانسون، رکورد قدرت و فقدان اعتبار، به اضافه عوامل شتابزا، موجب انقلاب میشود. (18)
چارلز تیلی نیز که یکی از مشهورترین نویسندگان این رهیافت است انقلاب را عملی جمعی میداند که در آن رقبا برای کسب حاکمیت سیاسی میجنگند و در این مبارزه، برخی از مبارزین حداقل در حذف قدرت سیاسی موجود موفق میشوند. (19) تیلی «الگوی بسیج» را برای تعیین چگونگی شکلگیری عملی جمعی - که در کانون توجه او برای پژوهش در مورد انقلاب قرار دارد - مطرح میکند. متغیرهایی که در این الگو تجزیه و تحلیل میشوند عبارتند از: 1. منافع: امتیازها و دستاوردهای مشترکی که در نتیجه کنشهای متقابل یک جمعیت با جمعیتهای دیگر میتواند عاید اعضای آن شود. 2. سازمان: هر چه اعضاء یک گروه از هویتی یکپارچهتر برخوردار باشند و ساختارهایی که آنها را متحد میکند مستحکمتر باشد آن گروه سازمان یافتهتر است. 3. بسیج: دستیابی به هر نوع منبعی که گروه مدعی برای پیشبرد عمل جمعی خود ضروری بداند، بسیج منابع نامیده میشود. 4. عمل جمعی: عمل مشترک یک گروه مدعی برای دستیابی به اهداف مشترک عمل جمعی خوانده میشود. 5. فرصت: رابطهی میان منابع یک جمعیت و شرایطی که آن جمعیت در یپرامون خود با آن روبروست فرصت نامیده میشود. در الگوی تیلی مدعیان گروههایی هستند که منابع خود را برای نفوذ بر دولت و حاکمیت سیاسی بکار میگیرند. تیلی معتقد است وضعیت انقلابی زمانی در یک جامعه پدید میآید که به هر علت، حاکمیت واحد از بین برود و چند مدعی حاکمیت در جامعه بوجود آید. «حاکمیت چندگانه» به نظر تیلی از سه عامل نشأت میگیرد: اولی آنکه مدعیان یا ائتلافهای جدیدی در صحنه سیاسی جامعه حاضر شوند و تلاش کنند ادعای خود را مبنی بر تسلط بر دولت محقق سازند. دوم آنکه بخش قابل توجهی از مردم به این ادعاها ملتزم شوند و علیرغم ممنوعیتهای موجود، به عمل جمعی دست بزنند. و بالاخره سوم آنکه کارگزاران دولت حاضر نشوند مدعیان جدید قدرت را سرکوب کنند و یا از سرکوب آنها ناتواند شوند. (20)
در مجموع، نسل دوم نظریهپردازان انقلاب، اگر چه از لحاظ میزان پیچیدگی مدلهایشان، با یکدیگر اختلاف دارند اما همگی ایجاد و گسترش وضعیت انقلابی را فرایندی دو مرحلهای میدانند. ابتدا مجموعهای وقایع ظاهر میشوند که به نحوی شکست با تحول از الگوهای پیشین را نشان میدهند. سپس این تغییر، برخی متغیرهای حساس - وضع ذهنی تودهها، تعادل نظام و یا اهمیت منازعه و کنترل منابعِ گروههای ذینفع رقیب - را تحت تأثیر قرار میدهد. اگر این تأثیر به اندازه کافی باشد، شرایط بالقوهی انقلابی ایجاد میشود. (21)
3. نسل سوم نظریههای انقلاب
نسل سوم نظریهپردازان انقلاب، دیدگاههای خود را تقریباً در اواسط دهه 1970 میلادی مطرح کردند. به علت گستردگی و اهمیت نظریهپردازیهای که در دورهی پیشین انجام شده بود. نظریهپردازان این دوره بیشتر به نقد و تعمیق نظریات دورهی دوم پرداختند. مطالعات اقتصادی انجام شده در این دوره ضعفهای اساسی نظریههای نسل دوم را مشخص کرد بر این اساس پایژ، آیرنشتات تریمبرگر و اسکاچپل که مهمترین نظریهپردازان این دوره هستند، تحلیلهای جایگزینی را در مورد علل وقوع انقلابات اجتماعی مطرح کردند. (22)در تحلیلهای نظریهپردازان نسل سوم، برخی نکات تحلیلی و مهم مورد توجه قرار گرفت که نسل دوم تقریباً از این نکات غفلت کرده بود: 1. اهداف و ساختارهای متنوع و متفاوت دولتها 2. تعدیهای نظام یافتهای که هر از چند گاهی توسط فشارهای اقتصادی و سیاسی بینالمللی در مورد ساختارهای سیاسی - اقتصادی داخل کشورها صورت میگیرد. 3. ساختار جوامع روستایی 4. انسجام یا ضعف نیروهای مسلح و 5. متغیرهای تأثیرگذار بر رفتار نخبگان. نظریهپردازان نسل دوم به ویژگیهای ساختاری و برنامهریزی حکومتی در دولتهای مختلف کمتر توجه داشتند. نویسندگان نسل سوم معتقد بودند که تفاوت اهداف و ساختارهای دولتهای موجود در میزان احتمال وقوع تحولات انقلابی کاملاً مؤثر است. به عنوان نمونه آیزشتات معتقد است تنها دولتهای زمیندرا - استعمارگر درمعرض دگرگونی انقلابی قرار دارند. در واقع این نوع دولتها ترکیبی از اهداف ویژه ساختارهای خاص را در خود جمع دارند که گذار انقلابی را متحمل میسازد. همچنین اسکاچپل و تریمبرگر، ناسازگاری میان اهداف ویژه دولتها را با وضعیت ساختارهای سیاسی یا اقتصادی جوامع این دولتها، منشاء بروز بحرانهای انقلابی میدانند.
نظریهپردازان نسل دوم، به این واقعیت توجه داشتند که جنگها میتوانند جوامع بیثبات را تا مرز شکلگیری انقلاب پیش برند. با این وجود، به تأثیر فشارهای بینالمللی در ایجاد بیثباتیهای دراز مدت توجه نکردند. در حالی که نویسندگان دورهی سوم، عموماً توجه داشتند که هنگامی که دولتها در عرصه رقابتهای نظامی و اقتصادی بینالمللی وارد میشوند در جنبههای مختلف سازمانهای داخلی، تحولات بنیادین و اساسی بوجود میآید. تحولات اجتماعی، به خصوص بروز وضعیت انقلابی، غالباً به وسیله تعارضهای سیاسی بینالمللی و یا از طریق تعدی بازارهای سرمایهداری بینالمللی به نظامهای بومی تجاری و کشاورزی آغاز میشود. به عنوان نمونه دولتهایی که درگیر رقابتهای روزافزون تسلیحاتی هستند ممکن است کنترل تمرکز یافتهتری را بر منابع جامعه اعمال کنند و یا اینکه میزان استخراج از منابع جامعه را افزایش دهند همچنین هجوم بازارهای سرمایهداری به بازارهای بومی ممکن است موجب میشود مالکین تولیدات زراعی خود را نظامند و بهینهسازی کنند و یا برای کشاورزانی که روی زمینهایشان کار میکنند به جای پرداختهای غیر نقدی، بهرههای نقدی در نظر بگیرند در مجموع نویسندگان نسل سوم به این نکته توجه داشتند که هجوم فشارهای سیاسی - اقتصادی بینالمللی ممکن است انگیزهها و یا نیازهای ضروری خاصی را مطرح کند که دولتها مجبور شوند با ابعاد و جنبههای اساسی سازماندهی سیاسی، اقتصادی و کشاورزی جامعه مقابله کنند و در نتیجه زمینهساز وقوع تحول انقلابی شوند.
نویسندگان نسل سوم برای کشاورزان و چگونگی شرکت آنها در فرآیند تحول انقلابی، نقش اساسی قائل هستند. تحقیقات انجام شده توسط این نویسندگان، به ویژه تحقیقات پایژ نشان داد که چه متغیرهایی در نحوهی شرکت روستائیان در حرکت انقلابی نقش تعیین کننده دارد. در این زمینه میتوان به عواملی همچون ارتباط میان روستائیان با ملاکین و دولت، نوع محصولات و فنون کشاورزی، نوع و چگونگی سازمان روستایی، فروخته شدن محصولات کشاورزی در بازارهای داخلی یا بینالمللی، و همچنین نحوه پرداخت مالیاتها و سایر دیون و تعهدات - به صورت نقدی یا غیر نقدی - اشاره کرد. نویسندگان این دوره معتقدند نحوه شرکت روستائیان در انقلاب، غالباً مسیر انقلاب را تعیین میکند و بر این اساس به متغیرهای تعیین کننده چگونگی مشارکت روستائیان در انقلاب، توجه اساسی داشتند. (23)
در مجموع میتوان گفت فرایند شکلگیری انقلاب در تحلیلهای نسل سوم نظریهپردازان با آنچه که نویسندگان دورهی دوم مطرح کردهاند کاملاً متفاوت است. در دیدگاه نظریهپردازان نسل دوم، فشارهایی که از جانب هر تعداد از منابع، بر جامعه وارد میشود وضعیت بیثباتی را بوجود میآورد (احساس ناکامی گسترده، عدم تعادل نظام و یا تعارض شدید میان گروههای ذینفع). در این اوضاع بیثبات، عملکرد نخبگان جامعه میتوانند بیثباتی را به ثبات تبدیل کند و یا اینکه رویدادی اتفاقی و در عین حال جزئی - مانند شورش یا بد بودن محصولات کشاورزی - میتواند زمینهساز وقوع انقلاب شود. در حالی که نویسندگان دورهی سوم، بیثباتی را صرفاً ساختاری طیف گستردهای از وقایع با تحولات اجتماعی نمیتوانند بلکه معتقدند باید شرایط ساختاری ویژهای مقدم بر فشارها یا تحولات اجتماعی وجود داشته باشد. هنگامی که رقابتهای سیاسی و اقتصادی با سایر دولتها، تقاضاها و یا انگیزههای خاصی را بر دولتها و ملاکین تحمیل میکند (مانند نیاز به استخراج هر چه بیشتر منابع و بهینهسازی سازماندهی اقتصادی) چنین اهدافی با ساختارهای ارضی و نیز ساختارهای اجتماعی نخبگان که دستیابی دولت را به منابع محدود میکنند، ناسازگار خواهد بود. به عبارت دیگر میان نیاز دولتها و ملاکین برای پاسخگوئی به فشارهای بینالمللی و طیف گزینشهایی که ساختارهای ارضی و ساختارهای نخبگان جامعه به دست میدهد، «تناقض» به وجود میآید. در چنین شرایطی ممکن است ادامه استخراج در منابع جامعه و اقدامات اجرایی دولت به تعویق افتد. به گونهای که دولت نتواند بر نیروهای مسلح نظارت مؤثری داشته باشد. در این وضعیت، فروپاشی رژیم کهنه و سستی از طریق تحولات مجزا و تضعیف کننده، شورش نخبگان یا شورش کشاورزان واقع میشود که زمینهساز انقلابی تمام عیار است. (24)
انقلاب اسلامی و تحول در نظریههای انقلاب
در پی وقوع انقلاب اسلامی در ایران، اندیشمندان غربی با انقلابی مواجه شدند که با ساختار بسیاری از نظریههای آنها سازگار نبود. نظریهپردازان مارکسیست با انقلابی روبرو شدند که خارج از جنگهای طبقاتی بود و مذهب در آن نقشی زیر بنایی داشت. طرفداران نظریان دورکیم و وبر که معتقد بودند جوامع در سیر عقلانی شدن عناصر اسطورهای و رمزآلود را به حاشیه میرانند و به تدریج عقلگرایی جانشین عصر قدسی میشود، با انقلابی مواجه شدند که بازگشت آن به عنصر قدسی است و به قول فوکو معنویتگرایی ویژگی اساسی آن است. ساختارگرایان نیز با انقلابی مواجه شدند که دهقانان در آن نقش محوری نداشتند و نظام سیاسی مستقر از ارتشی قدرتمند برخوردار بود و با هیچگونه فشار بینالمللی مواجه نبود. (25) طبیعی بود که چنین انقلابی چالشی اساسی برای بسیاری از نظریههای انقلاب باشد. همزمان است با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، نظریات نسل سوم که به نظریات ساختاری نیز معروف هستند، نظریات مسلط در عرصه علوم اجتماعی برای تبیین انقلاب بودند. در این وضعیت، وقوع انقلاب اسلامی در جامعه ایران، که بر اساس نظریات ساختاری برای ایجاد یک انقلاب اجتماعی گسترده و تمام عیار مستعد نبود - در واقع چالش برای نظریههای ساختاری انقلاب بود. پیروزی انقلاب اسلامی موجب شود. برخی تحولات تئوریک در عرضه نظریهپردازی انقلاب صورت پذیرد. میتوان تأثیرات انقلاب اسلامی بر نظریهی انقلاب را شامل چهار مورد اساسی دانست: تعدیل نظریات ساختاری انقلاب، شکلدهی به نسل چهارم نظریههای انقلاب، نظریات پست مدرن دربارهی انقلاب، و ایجاد رویکردهای فرهنگی در تبیین انقلاب.1. تعدیل نظریات ساختاری انقلاب
ساختارگرایان معتقدند برای ایجاد وضعیت انقلابی، باید شرایط ساختاری ویژهای، مقدم بر فشارها و یا تحولات اجتماعی وجود داشته باشد. زمانی که رقابتهای سیاسی و اقتصادی با سایر دولتها، تقاضا و انگیزههای خاصی را بر دولتها و زمینداران تحمیل میکند، ممکن است این انگیزهها با ساختار ارضی و همچنین ساختار اجتماعی نخبگان - که دستیابی دولت را به منافع محدود میکنند - ناسازگار باشد در چنین وضعیت «متناقضی» امکان دارد ادامه استخراج از منابع جامعه و اقدامات اجرایی دولت - دولتی که درگیر رقابتهای سیاسی و اقتصادی با ساری دولتهاست - به تعویق افتد. به گونهای که دولت نتواند بر نیروهای مسلح نظارت مؤثری داشته باشد. در چنین شرایطی، فروپاشی رژیم کهنه و سنتی - که همان انقلاب ساختاری است - از طریق تحولات مجزا و تضعیف کننده - شورش نخبگان و یا شورش کشاورزان - صورت میپذیرد. در واقع، نظریهپردازان ساختگرا، تحلیل خویش از انقلاب را بر ابعادی چون ساختارهای دولت، فشارهای بینالمللی، جامعه دهقانی، نیروهای مسلح و رفتار نخبگان متمرکز کردهاند و نقش چندانی برای مؤلفههایی چون ایدئولوژی، فرهنگ، رهبری و به طور کلی کارگزاران تاریخی قایل نیستند.انقلاب اسلامی ایران، و نقش غیرقابل انکار مؤلفههای همچون فرهنگ، ایدئولوژی و رهبری در صورتبندی تحول انقلابی ایران، ساختارگرایان را به تجدیدنظر در دیدگاههای خود واداشت. فقدان عنصر روستایی در انقلاب ایران برای مدلهای ساختاری و سازمانی مور، ولف، پایژ و اسکاچپل چالشی عمده محسوب میشد. فرهنگ و ایدئولوژی به ویژه در قالب مذهبی در پیروزی انقلاب ایران، نقشی بسیار فراتر از توجه ناچیزی که نظریهپردازان ساختارگرا به آن مبذول داشتهاند، ایفا کرد. همچنین فقدان نسبی نیروهای مسلح و استراتژی اعتصابهای عمومی و تظاهرات گسترده و آرام از جمله ویژگیهای انقلاب اسلامی ایران است که با فرضیات یا پیشفرضهای هیچ یک از نظریهپردازان ساختاری در خصوص چگونگی پیروزی انقلابها همخوانی ندارد. در نتیجه، همانطور که جان فوران توضیح داده است موضوع نظریه اجتماعی در دهه 1980 میلادی این شد که: «آیا انقلاب ایران راباید به عنوان یک مورد منحصر به فرد، خلاف سایر انقلابها مورد بررسی قرار داد و یا اینکه علت انقلابها را باید در پرتو شواهد ایران مجدداً مورد مداقه قرار داد؟». (26)
در واقع انقلاب ایران، عنصر ایدئولوژی را که در نظریههای انقلاب به آن توجه چندانی نشده است را به کانون نظریهپردازی بارگرداند و نیاز به بازنگری جدی در نظریههای انقلاب را در پرتو واقعیات خود مطرح ساخت. در این زمینه به خصوص میتوان به تدا اسکاچپل که ارائه دهندهی جامعترین و قابل تعمیمترین نظریه ساختاری در خصوص علل شکلگیری انقلابات اجتماعی است، اشاره کرد. اسکاچپل با بررسی سه انقلاب فرانسه، روسیه و چین به صورتبندی نظریه خود درباره علل شکلگیری و برونددادهای انقلابات اجتماعی میپردازد. اسکاچپل معتقد است انقلابات اجتماعی تنها در جوامع کشاورزی نسبتاً ثروتمند که در گذشته تحت سلطه کشورهای استعمارگر نبودهاند، به وجود میآید. همچنین جوامعی که شاهد انقلابات اجتماعی بودهاند، از نظر نظام حکومتی، تشکیلات دیوانسالاری متمرکز داشتهاند. (27) در نتیجه انقلابات اجتماعی، به نظر اسکاچپل، صرفاً در جوامع «دیوان سالار - کشاورز» اتفاق افتاده است. اسکاچپل معتقد است در صورت که چنین جوامعی در صحنهی بینالمللی در رقابتهای شدید نظامی - تسلیحاتی وارد شوند با بحرانهای سیاسی اجتماعی در داخل مرزهای خود روبرو میشوند. در نتیجهی این بحرانها که بیشتر به بافت تشکیلات و حکومتهای این جوامع باز میگردد، جامعه وارد وضعیت انقلابی میشود. به عبارت دیگر، موقعیت انقلابی در نتیجه پیدایش بحرانهای سیاسی و نظامی در دولت و طبقات مسلط گسترش مییابد. (28) جوامع ماقبل انقلاب در صورت ورود به رقابتهای تسلیحاتی بینالمللی با سه بحران اساسی در حکومت خود مواجه میشوند: 1. عدم توانایی و قدرت دولت مرکزی برای ادارهی امور کشور 2. شورش و طغیان وسیع طبقات پایین جامعه، به ویژه روستائیان و کشاورزان 3. اتحاد و یکپارچگی رهبران گروههای سیاسی مختلف برای پدید آوردن نظامهای انقلابی. (29)
اسکاچپل معتقد است نقطه شروع انقلاب، ورود یک کشور با ساخت اجتماعی دیوان سالار - کشاروز، به رقابتهای نظامی و تسلیحاتی بینالمللی است؛ چنین کشوری در رقابت با کشورهای قویتر و در چهارچوب ساختار قدرتهای نابرابر بینالمللی و یا به علت شکست نظامی، برای نوسازی جامعه تلاش میکند. و از آنجا که برای انجام پروژهی نوسازی نیازمند آن است که میزان استخراج از منابع موجود در جامعه را به منظور انباشت سرمایه افزایش دهد، در نتیجه طبقه زمیندار را برای کسب در آمد بیشتر تحت فشار قرار میدهد. در چنین شرایطی، نزاع میان دولت و طبقهی زمیندار - که طبقهی مسلط جامعه است و از قدرت زیادی برخوردار است - آغاز میشود. در صورتی که دولت در این نزاع موفق شود منابع مالی لازم برای ایجاد نوسازی و مدرنیزاسیون، و در نتیجه سازماندهی مجدد ساخت اجتماعی - اقتصادی را فراهم کند، جامعه شاهد وقوع انقلاب نخواهد بود. و در واقع تغییر اجتماعی - که همان انجام پروژهی نوسازی است - بدون فروپاشی نظام سیاسی و وقوع انقلاب انجام میپذیرد؛ اما در صورتی که دولت مرکزی نتواند استخراج مازاد تجاری و اقتصادی را با موفقیت انجام دهد، در واقع قدرت خود را برای ادارهی امور کشور از دست داده است؛ چنین شرایطی موجب فروپاشی نظامی و اداری میشود و راه را برای پیدایش شورشهای دهقانی هموار میکند و در صورتی که طبقهی کشاورز سازمان یافتهای وجود داشته باشد، شورشهای دهقانی شکل میگیرند.
اسکاچپل، پس از انقلاب اسلامی ایران مقالهای را با عنوان «حکومت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران» در سال 1982 میلادی منتشر ساخت. در این مقاله اعتراف میکند که انقلاب ایران نظریاتش را در خصوص علل انقلاب اجتماعی زیر سوال برده است. این مقاله از یک سو مشکلات الگوی ساختاری اسکاچپل برای تبیین انقلاب را نشان میدهد و در سوی دیگر نشان میدهد که علیرغم تفاوت فاش واقعیات انقلاب ایران و دیدگاههای تئوریک اسکاچپل، او همچنان به چارچوب ساختاری خود وفادار مانده است.
از مقایسه آنچه که اسکاچپل در این مقاله در خصوص انقلاب ایران گفته است و دیدگاههای او در کتاب مهمش «دولتها و انقلابهای اجتماعی» که پیش از انقلاب ایران نوشته است، میتوان سه تغییر و تحول عمده را در دیدگاههای اسکاچپل مشاهده کرد. تغییراتی که تحت تأثیر مستقیم واقعیات انقلاب ایران ایجاد شدهاند. اول آنکه ماهیت رژیم شاه و موقعیت این رژیم در جامعه ایران و همچنین جایگاهش در جامعه بینالمللی موجب شد که اسکاچپل نظریهاش را در خصوص ساختار جوامع مستعد انقلاب تصحیح کند. اسکاچپل معتقد بود انقلابات اجتماعی صرفاً در جوامع «دیوان سالار - کشاورز» اتفاق میافتد. در حالی که در مقاله اخیرش دولتهای تحصیلدار را به جوامع دیوان سالار - کشاورز، اضافه میکند. دوم آنکه، نقش اساسی طبقات متوسط شهری و همچنین مراکز عمده شهری در شکلدهی به مخالفتها علیه رژیم شاه، اسکاچپل را واداشت در نظریه خود در خصوص طبقات انقلابی و مراکز اساسی شورش و انقلاب تجدیدنظر کند. او در نظریهاش، «شورش و طغیان وسیع طبقات پایین جامعه به ویژه روستائیان و کشاورزان» را از عوامل اصلی ایجاد انقلاب معرفی کرده بود و معتقد بود. قیامها و شورشهایی که در ایجاد وضعیت انقلابی نقش اساسی داشتهاند. در محیطهای روستایی شکل گرفتهاند. در حالی که پس از انقلاب اسلامی اعتراف میکند که: «در انقلاب ایران اجتماعات روستایی و دهقانی پایه قیام مردمی را تشکیل نمیدادند. بلکه به جای آن مخالفت علیه شاه در مراکز عمدهی شهری متمرکز بود.» اسکاچپل در این بحث نیز به علت ناسازگاری نظریهاش با انقلاب ایران به جای قیامهای روستائیان در محیطهای دهقانی، مراکز خودمختار و تشکلهای مخالف طبقات حاکم و دولت مرکزی که میتوانند بصورت مستقل از حکومت عمل کنند را به عنوان مراکز عمدهی شکل دهنده به قیامها و شورهای انقلابساز مطرح میکند. (30) سوم آنکه، انقلاب ایران اسکاچپل را مجبور میکند از موضع ساختاری و جبرگرایانه خود در خصوص وقوع انقلابات اجتماعی تا حدودی عقبنشینی کند و برخی تجدید نظرها را در آن انجام دهد.
اسکاچپل در کتابش «بدون استثناء از تمام نظریههایی که پذیرفتهاند انقلابات آگاهانه توسط نهضتهای انقلابی متکی به جنبشهای تودهای اجتماعی ساخته میشوند» انتقاد میکند و به جای آن بر «برداشتی ساختاری که برای درک تاریخی نقطه تلافی تلاش گروهها یا انگیزهها و موقعیتهای گوناگون ضروری است» تأکید وتصریح میکند که «انقلابها ساخته نمیشوند آنها بوجود میآیند.» (31) پس از انقلاب ایران اسکاچپل اعتراف میکند «اگر در واقع بتوان گفت که یک انقلاب در دنیا وجود داشته که عمداً و آگاهانه توسط یک نهضت اجتماعی تودهای «ساخته» شده است تا نظام پیشین را سرنگون سازد به طور قطع آن انقلاب، انقلاب ایران بر علیه شاه است... انقلاب آنها [مردم ایران] صرفاً نیامد، بلکه به صورت آگاهانه و منطفی ساخته شد. علیالخصوص در مراحل اولیه آن یعنی سرنگون ساختن رژیم سیاسی قبل». (32) پذیرش ارادی و آگاهانه بودن انقلاب اسلامی، او را مجبور میکند عوامل دیگری را برای تبیین انقلاب ایران مطرح کند. این عوامل عبارتند از مؤلفههایی چون فرهنگ، ایدئولوژی و رهبری. یعنی دقیقاً همان عواملی که اسکاچپل و مجموعه نظریهپردازان ساختارگرا تلاش میکنند با تأکید بر غیر ارادی و جبری بودن وقوع انقلابات اجتماعی، نقش آنها را در صورتبندی و ایجاد وضعیت انقلابی، بسیار ناچیز جلوه دهند. اسکاچپل میگوید: «این انقلاب قابل توجه همچنین مرا وادار میسازد تا به درک خود در قبال نقش بالقوه و متحمل سیستمهای عقاید و ادراکهای فرهنگی در شکل بخشیدن به کنشهای سیاسی، عمق و وسعت بیشتری ببخشم.» (33)
2. شکلدهی به نسل چهارم نظریههای انقلاب
پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران و همچنین انقلاباتی که در آمریکای لاتین از اواخر دههی 1970 میلادی به جود آمد، شاهد ارائه برخی از تحلیلهای جدید در خصوص این انقلابها هستیم. ویژگی مشترک این تحلیلها آن است که بر ناکارآمدی نظریههای موجود انقلاب در حوزهی علوم اجتماعی برای تبیین انقلابات جوامع جهان سوم تأکید دارند و معتقدند ساختار کشورهای جهان سوم و همچنین جایگاه آنها در نظام جهانی به گونهایست که برای تبیین انقلابهای ایجاد شده در این کشورها باید نظریه یا نظریههای مبتنی بر وضعیت ویژهی این کشورها ارائه شود. در نتیجه، انقلابات کشورهای جهان سوم - به عنوان نمونه انقلاب ایران و انقلاب نیکاراگوئه - مبنای نقد نظریات موجود و تلاش برای ارائه تحلیلهای جدید قرار میگیرد. بر این اساس، جریان فکری جدیدی، تحت تأثیر انقلاب ایران و انقلابهای آمریکای لاتین شکل گرفت. این جریان فکری جدید تلاش کرد از طریق نقد چشماندازهای موجود برای تبیین انقلابها و استقراء انقلابهای جهان سوم چارچوب نوینی را برای تحلیل انقلابات اجتماعی در جهان سوم طراحی کند. جریان فکری جدید از دیدگاههای مکتب وابستگی و بویژه نظریهپردازان آمریکای لاتین در خصوص توسعه و توسعه نیافتگی کاملاً متأثر بود. و طرفداران آن - که از آنها به نسل چهارم نظریهپردازان انقلاب تعبیر میشود - تلاش کردند با تکیه بر چهارچوبهای تئوریک و دیدگاههای کلی نظریهپردازان مکتب وابستگی و نظام اقتصاد جهانی در خصوص ملت توسعهیافتگی کشورهای غربی و توسعهنیافتگی کشورهای جهان سوم، ایجاد انقلابهای اجتماعی و قیامهای مردمی در جوامع جهان سوم را تبیین کنند. به همین علت نسل چهارم نظریهپردازان انقلاب مسأله توسعه و بویژه ایجاد «توسعه وابسته» در جوامع جهان سوم را در کانون تحلیل خود قرار دادند. البته نقش غیرقابل انکار فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی در انقلاب ایران، این دسته از نویسندگان را بر آن داشت تا به مؤلفههای فرهنگی و بویژه فرهنگ مذهبی توجه داشته باشند و آنها را در تحلیلهای خود جای دهد.در مجموع باید گفت شکلگیری نسل چهارم نظریهپردازان انقلاب که به ساختار اجتماعی و همچنین جایگاه کشورهای جهان سوم در نظام جهانی توجه خاص دارند، از جمله تأثیرات مشترک انقلاب ایران و همچنین انقلابات آمریکای لاتین در اواخر دهه 1970 میلادی است. تفاوت نظریهپردازان نسل چهارم با نسل سومیها آن است که، این نظریهپردازان از ادعای طرح نظریهای عام و جهانشمول که قدرت تبیین همه انقلابها را داشته باشند، دست برداشتند. در حالیکه نظریهپردازان نسل سوم، با بررسی انقلابهای مختلف، تلاش میکردند، نظریهای کلی دربارهی علت شکلگیری انقلاب در همه جوامع ارائه دهند. علت این نظریهپردازی را نیز باید در ناکارآمدی نظریات نسل سوم برای تبیین بویژه انقلاب ایران و برخی انقلابهای آمریکای لاتین در دهه 1970 و اوائل دهه 1980 میلادی دانست. بر این اساس نظریهپردازان نسل چهارم معتقدند که کشورهای جهان سوم ساختار و همچنین جایگاه خاصی در نظام بینالمللی و جهانی دارند به گونهای که برای تبیین انقلابهای شکل گرفته در این جوامع باید نظریههای مبتنی بر ویژگیهای این جوامع ارائه شود. بر این اساس، نظریهپردازان نسل چهارم معتقدند که نظریههایشان در واقع رفعکننده نواقص نظریههای نسل سوم است. نواقصی که با تطبیق این نظریهها بر انقلابهای کشورهای جهان - مانند انقلاب ایران و انقلاب نیکاراگوئه - و عدم توانایی آنها در تبیین قابل قبول این انقلابها به خوبی آشکار میشوند. تفاوت دیگر نظریهپردازان نسل چهارم با نسل سوم آن است که نسل چهارم نظریات انقلاب از سطح ساختارگرایی محض که در نسل سوم کاملاً مشهود است فراتر رفتهاند و در واقع با توجه به مؤلفهها و عناصری مانند توسعه نامتوازن و سرمایهداری، شرایط بسیج سیاسی، بحرانهای نوسازی، نقش دولت، نقش ایدئولوژی و شرایط بینالمللی، در کنار توجه به برخی عوامل ساختاری، تلاش کردهاند تبیین و تحلیلهای متفاوتی از آنچه که نسل سوم مطرح کرده بودند، دربارهی انقلابهای جهان سوم ارائه دهند. نکته دیگر آنکه، نسل چهارم، از دیدگاههای مکتب وابستگی و به ویژه نظریهپردازان آمریکای لاتین در خصوص توسعه و توسعه نیافتگی کاملاً متأثر بود. بدینمعنا که تلاش کردند با تکیه بر دیدگاههای مکتب وابستگی و به ویژه نظام اقتصاد جهانی در خصوص علل توسعهیافتگی کشورهای غربی و توسعه نیافتگی جهان سومیها، علل انقلابهای جهان سوم را تبیین نمایند. در نتیجه با تأکید بر انقلاب ایران و تحولات انقلابی در آمریکای لاتین، جریان جدید فکری در حوزهی تبیین انقلابات اجتماعی جهان سوم شکل گرفت. جان والتون، فریدهی فرهی، ویکهام کرولی و جان فوران از جمله مهمترین نویسندگانی هستند که انقلابهای جهان سوم در اواخر دهه 1970 و اوائل دهه 1980 میلادی را مبنای نظریهپردازیهای خود قرار دادهاند. به عنوان نمونه، والتون در خصوص علل شکلگیری وضعیت انقلابی در کشورهای جهان سوم نظریهی «شورشهای ملی» رامطرح میکند که توسعه ناپایدار، شرایط بسیج سیاسی، بحرانهای نوسازی و ائتلافهای ناشی از آن و بالاخره نقش دولت را شامل میشود والتون همچنین عواملی چون مبانی فرهنگی اعتراض سیاسی و انگیزه اقدام به ایجاد انقلاب که بر اثر زوال اقتصادی ناگهانی به وجود میآید را در شکلدهی به انقلابات اجتماعی در جهان سوم را مؤثر میداند. ویکهام کرولی نیز با بررسی انقلابات نیکاراگوئه و انقلاب السالوادور تلاش میکند نظریهای را برای تبیین انقلاب مطرح کند. نظریه ویکهام کرولی عمدتاً بر آسیبپذیری رژیمهای نظامی شخصیگرا و قدرت حکومتهای نظامی دستهجمعی به هنگام روبرو شدن با مبارزات و قیامهای مردمی تمرکز یافته است؛ ویکهام کرولی، به رغم اینکه در مطالعات خود برخی توجهات را در خصوص ساختارهای اجتماعی و فشارهای خارجی مبذول میدارد، اما به صورت عمده بر این مسأله تأکید میکند که چگونه طبقات اجتماعی مختلف در جامعه قبل از انقلاب، خود را از لحاظ سیاسی تجهیز میکنند. (34)
جان فوران که از مشهورترین نویسنده در میان نسل چهارم نظریهپردازان انقلاب است بویژه از انقلاب ایران تأثیرات زیادی پذیرفته است فوران انقلابهای جهان سوم و به ویژه انقلاب ایران را انقلاباتی منحصر به فرد میداند و معتقد است این انقلابها اعتبار نظریات پیشین در خصوص انقلاب و به ویژه نظریات ساختاری را زیر سؤال برده است. و در واقع باید بر اساس روند شکلگیری و واقعیتهای انقلابهای جهان سوم نظریهای جدید ارائه شود. به نظر فوران شرایط لازم و کافی برای وقوع انقلابهای اجتماعی در جهان سوم عبارتند از: 1. ساختار اجتماعیای که وجهی مشخص آن جابهجاییها و اختلالات ملازم با توسعهی وابسته است؛ 2. دولتی شخصیگرا، سرکوبگر و بسته (انحصارگر) همراه با عدم همکاری بین نخبگان سیاسی و اقتصادی؛ 3. بیان پالایش یافتهی طیفی از فرهنگهای سیاسی مخالفت و مقاومت که قادر به بسیج نیروهای اجتماعی گوناگون باشند و 4. بحران ناشی از یک تلاقی تاریخی که دو وجه دارد - روان اقتصاد داخلی توأم با گشایشی در نظام جهانی.» طرح نظریه فوران در خصوص انقلابهای جهان سوم از جمله تأثیرات مشترک انقلاب ایران و انقلابات آمریکای لاتین در حوزهی نظریهپردازی انقلاب است. فوران با تکیه بر چارچوب تئوریکی که ذکر شد به تحلیل انقلابهای جهان سوم از جمله انقلاب ایران، انقلاب نیکاراگوئه و انقلاب السالوا دور میپردازد. به طور خلاصه درباره انقلاب اسلامی ایران بر نسل چهارم نظریهپردازان انقلاب در قرن بیستم، میتوان دو محور اساسی را بیان کرد. اول آنکه انقلاب ایران - و در کنار آن برخی از انقلابات آمریکای لاتین - موجب شد شماری از نظریهپردازان انقلاب از ارائه نظریههای عام و جهان شمول در مورد تمام انقلابها دست بردارند و با اعتراف به منحصر به فرد بودن انقلابهای اجتماعی کشورهای جهان سوم و ناکارآمدی نظریات موجود انقلاب - به ویژه نظریات ساختاری - برای تبیین انقلابات جهان سوم، تلاش کنند که نظریات جدیدی را با توجه به تحولات اجتماعی جهان سوم و به ویژه انقلابات دهه 1970 میلادی ارائه دهند. دوم آنکه انقلاب اسلامی ایران در محتوای نظریات نسل چهارم تحلیلگران انقلاب نیز تأثیر اساسی داشته است. در واقع انقلاب ایران یکی از مهمترین تحولات اجتماعی و مواد تاریخی برای نسل چهارم نظریهپردازان برای صورتبندی تحلیلهایشان از انقلابهای جهان سوم بوده است. ورود عنصر فرهنگ در تحلیلهای مجموعه نظریهپردازان نسل چهارم نشان دهندهی تأثیر غیرقابل انکار انقلاب ایران است.
3. نظریات پست مدرن دربارهی انقلاب
برخی از اندیشمندان پستمدرن معتقدند انقلاب ایران تحولیست که خارج از چارچوبها و ساختارهای مدرنیته به وقوع پیوسته است ونمیتوان آن را با تکیه بر دیدگاههای مدرن تحلیل کرد. این اندیشمندان انقلاب اسلامی ایران را اولین انقلاب پست مدرن در جهان میدانند که فراتر از قالبهای مدرن به وقوع پیوسته است و روایت مدرنیته برای تبیین آن کافی نیست. در نتیجهی پست مدرنیستها از یک سو، بر اساس مجموعه انتقادات خود از مدرنیته و همچنین بر اساس تحلیلهای فراساختاری خود دربارهی جامعه و تاریخ، و از سوی دیگر با توجه به واقعیات و تحولات اجتماعی جامعه ایران در دوران انقلاب، تلاش کردند. برخی تحلیلهای فراساختاری را در خصوص انقلاب اسلامی ارائه دهد. در واقع، انقلاب اسلامی موجب شد که پست مدرنیستها با تکیه بر دیدگاههای کلی خود درباره انسان، جامعه و تحول اجتماعی، تحلیلهای خود را دربارهی انقلاب و جنبشهای اجتماعی و قیامهای گستردهی مردمی ارائه دهند. میشل فوکو، که از مهمترین نظریهپردازان پست مدرن است، انقلاب اسلامی را مؤید تئوری خود دربارهی قدرت و چهرهی نوینی که از قدرت ترسیم میکند، میداند. فوکو قدرت را پدیدهای میداند که از پایین به بالا اعمال میشود و در همه عوامل اجتماعی پخش و منتشر است و به موقع خود را نشان میدهد. در انقلاب اسلامی ایران، برخلاف تصور شاه که فکر میکرد تمام قدرتهای معارض و مخالف داخلی خود را از بین برده است، قدرت مردم در مدتی کوتاه انباشته و بسیج میشود و این قدرت بسیج شده که در تکتک عناصر اجتماعی منتشر بود به اهرمی مبدل میشود تا بنیاد رژیم شاهنشاهی را از بین ببرد. به نظر فوکو، روشنفکران یا احزاب سیاسی در براندازی رژیم شاه هیچ نقشی نداشتند. بلکه در واقع این تودههای مردم بودند که روشنفکران را به دنبال خود میکشیدند و نقش پیشتاز را در انقلاب ایران ایفا کردند. همچنین اکبر احمد، انقلاب ایران را اولین انقلاب پست مدرن در جهان میداند که به شدت ساختارشکن است و به هیچوجه نمیتوان آن را به شیوهای ساختاری، تحلیل کرد. منگل بیات، نیز انقلاب اسلامی را مبتنی بر شکل جدیدی از مدرنیته میداند که با مدرنیته متکی بر عقلانیت محاسبهگر متفاوت است. (35) میشل فوکو، حرکت انقلابی مردم ایران جنبشی کاملاً بدیع و بیسابقه است و با حرکتهای انقلابی کلاسیک متفاوت است. انقلاب ایران دو ویژگی مهمی را که معمولاً اندیشمندان غربی، نشانههای اساسی پدیده انقلاب میدانند، فاقد است. در انقلاب ایران نه از مبارزهی طبقاتی و رویاروییهای بزرگ اجتماعی اثری هست و نه از یک طبقه، حزب و یا ایدئولوژی سیاسی که حکم نیروی پیشرو را داشته باشد و همهی ملت را به دنبال خود بکشد. (36) این مساله موجب تمایز انقلاب ایران از انقلابهای مدرن میشود. در نتیجه نظریههایی که با استناد به قیامها و شورشهایی که در جریان مدرنیسم و مدرنیته اتفاق افتاده، صورتبندی شدهاند نمیتواند انقلاب مردم ایران را تحلیل کنند. فوکو معتقد است نحوهی ایجاد سلسلهی پهلوی، فسادهای مالی حاکمان، انحصارات و امتیازهای اقتصادی که سلسلهی پهلوی برای خود و وابستگان خود قایل بودند، و همچنین در اختیار داشتن درآمدهای نفتی موجب شده بود که مردم ایران به خاندان پهلوی به چشم یک رژیم اشغالگر بنگرند. (37) همچنین همه طبقات اجتماعی از دهقانان و کشاورزان گرفته تا صنعتگران و طبقات ثروتمند، از مجموعه اقدامات اساسی رژیم شاه که از سال 1341 به بعد که در راستای نوسازی و مدرنیزاسیون جامعه ایران اجرا شد، ناراضی بودند. مجموعهی این عوامل باعث شد که نفی رژیم و «نه» گفتن به نظام سیاسی موجود به پدیدهای عظیم و همگانی تبدیل شود و در واقع ارادهی جمعی مردم به رفتن و خروج شاه از کشور تعلق گیرد. (38) همهی اینها از نظر فوکو نوعی شورش و عصیان بر ضد مدرنیته است که به شکل خواست و ارادهی جمعی یک ملت تجلی یافته است. به نظر فوکو، اجرای پروژهی نوسازی و مدرنیزاسیون و گسترش شهرنشینی در ایران در دوران رژیم پهلوی موجب «از ریشه کنده شدن» بسیاری از طبقات اجتماعی شد. در نتیجه این طبقات در پی یافتن هویت واقعی خود بودند. فوکو معتقد است چنین خواستهای - که از طریق نفی رژیم و شخص شاه متجلی شد و به ارادهی جمعی و یگانه خواست مردم ایران تبدیل شد- تنها با رجوع به اسلام برآورده میشد. (39) در نتیجه اسلام درست در همین جاست که در جنبش انقلابی مردم ایران نقش بسیار مهمی ایفا میکند. در واقع، مردم ایران راه اصلاح را در اسلام یافتند و با اسلام قبل از هر چیز و هر کس به سراغ خود رفتند اسلام برای آنان هم داویی فردی بود و هم زمان بیماریها و نواقض جمعی. آنها راه اصلاح خود را انقلابی یافتند که بر اسلام تکیه کند. (40)4. ایجاد رویکردهای فرهنگی
یکی از مهمترین تأثیرات انقلاب اسلامی ایران بر نظریههای انقلاب را میتوان شکلگیری تحلیهایی دانست که نقطه اصلی تبیین خود از علت وقوع انقلاب را موضوع فرهنگ و به ویژه فرهنگ مذهبی قرار میدهند. رهیافتهای فرهنگی از جمله تأثیرات تئوریک انقلاب اسلامی در حوزهی نظریهپردازی و تحلیل انقلابات اجتماعی هستند. در واقع رهیافتهای فرهنگی با دیگر رهیافتهایی که دربارهی انقلاب ایران ارائه شدهاند یک تفاوت اساسی دارد.رهیافتهای غیرفرهنگی حاصل تطبیق نظریههای موجود در حوزهی نظریهپردازی انقلاب در علوم اجتماعی اساساً غربی بر انقلاب اسلامی و در واقع تلاش آنها برای تبیین این انقلاب است. در حالی که ارائه رهیافتهای فرهنگی در نتیجه عدم کارآمدی و ناتوانی نظریههای موجود دربارهی انقلاب برای تبیین انقلاب اسلامی صورت گرفته است. ممیزه رویکردهای فرهنگی به انقلاب اسلامی آن است که بر هیچ یک از نظریههای موجود و مطرح در عرصه نظریهپردازی عام دربارهی انقلابها مبتنی نیستند. پیشفرض اساسی رویکردهای فرهنگی آن است که اوضاع روحی و نفسانی و به عبارت دیگر باور انسان سرمنشاء تحول فردی و سپس تحول اجتماعی است. بر این اساس انسان و باورها و خواستههای او، بنیاد همه تحولات است و ساختارهای اجتماعی، عوامل اقتصادی و نظامهای سیاسی تنها هنگامی موجود تغییر و تحول هستند که بتوانند در اوضاع روحی و نفسانی افراد و باورها و خواستههای آنها تغییر ایجاد کنند. همانگونه که نگاههای اقتصادی به انسان و جامعه انسانی مهمترین عامل تحول را، و در واقع مهمترین مؤلفه شکل دهندهی انسان و جامعه انسانی را نظام اقتصادی و شیوه تولید میداند، الگوهای فرهنگی تحلیل انقلاب اسلامی ایران، به دنبال عاملی میگردند که در دهههای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، موجب تحولی اساسی در اوضاع روحی و باورهای اساسی مردم ایران شد. فصل مشترک رویکردهای فرهنگی درباره انقلاب اسلام آن است که اسلام و مکتب تشیع را عامل اصلی ایجاد انقلاب اسلامی میدانند و معتقدند عامل اساسی تحول روحی و نفسانی مردم ایران، اسلامی شیعی بوده است که با گسترش و عمومی شدن این تحول، انقلاب اسلامی ایران به عنوان باز تولید این تحول اساسی صورتبندی میشود.
بدینترتیب، تحلیلگران فرهنگی انقلاب ایران معتقدند تلاشهای فکری و فرهنگی اندیشمندان مسلمان، بویژه روحانیت شیعه و همچنین برخی از روشنفکران دینی، برای ارائه چهرهی درست اسلام که در طول زمان دچار برخی انحرافات شده بود و برخی زنگارها خرافه اطراف آن را گرفته بود از یک سو، و پذیرش اسلام اصیل و راستین - به بیان امام خمینی (رحمه الله) اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) و به بیان مرحوم دکتر شریعتی تشیع علوی - از جانب مردم ایران و اوجگیری ایمان اسلامی در آنها در دهههای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تا مقطع پیروزی از سوی دیگر، عامل اصلی ایجاد تحول انقلابی در ایران بوده است. در واقع، این عامل باید در مرکز و کانون تبیین کلی از انقلاب اسلامی قرار گیرد و بقیه عوامل به عنوان مؤلفههای سرعتبخش به حرکت اسلامی مردم و یا عوامل فرعی و درجهی دوم در نظر گرفته شوند. البته در این میان، ویژگیهای اساسی رژیم شاه رژیمی فاسد، ناعادلانه و وابسته به استعمار - عمومی شدن و سرعت بخشیدن به فرآیند تحول در اوضاع روحی و باورهای اعتقادی مردم نیز تأثیر قابل توجهی داشته است که تحلیلگران فرهنگی انقلاب به این مسأله مهم نیز توجه کردهاند. اما صرف وجود نظام سیاسی ستمگر و وابستهای چون رژیم پهلوی نمیتواند موجد انقلاب باشد. شاید این کلام امام خمینی (رحمه الله) نشان دهندهی ماهیت الگوی فرهنگی تحلیل انقلاب اسلامی باشد: «بحمدالله در این نهضت تغییر و تحول از آن طرف شد یعنی یک ملت تحت فشار که در طول تاریخ با این فشار خو گرفته بود و پذیرفته بود این ظلم را پذیرفته بود این چپاولگری را، در یک مدت کوتاهی متحول شد به یک ملت که پذیرش هیچ یک از این ظلمها را دیگر نداشت... قوم ما یک تحولی پیدا کرد، تغییر پیدا کرد. تا این تغییر حاصل نشده بود، تغییر نفسانی حاصل نشده بود، این قوم مورد تغییر واقعی که رفتن یک رژیم طاغوتی و آمدن یک رژیم اسلامی میباشد. این معنا حاصل نمیشد.» (41) امام خمینی (رحمه الله) همچنین در پیامی به وزیر امور خارجه ترکیه نقش اساسی علمای اسلام را در شکلدهی به جنبش انقلابی مردم ایران مورد نظر قرار میدهد: «اساس این نهضت از دو جا سرچشمه میگیرد، یکی از شدت فشار خارجی و چپاولگریهای خارجی و داخلی و اختناقهای فوق که ... مردم را به جان آورد که این نهضت را همراهی کنند و یکی دیگر آرزوی ما برای یک حکومت اسلامی و یک حکومت عدل که یک رژیمی در مقابل رژیمهای طاغوتی باشد و ما مسائل اسلامی را مثل صدر اسلام در ایران پیاده کنیم.» (42) مرحوم دکتر شریعتی نیز جملهای پر معنا دربارهی انقلاب ذکر میکند که به خوبی نشان دهنده نگاه فرهنگی به انقلاب و متمایز کننده آن از سایر رهیافتها به انقلاب است: «انقلابی شدن بیش از هر چیز مستلزم یک انقلاب ذهنی، یک انقلاب در بینش و یک انقلاب در شیوهی تفکر ماست». (43)
رویکرد فرهنگی در میان نویسندگان داخل کشور، رویکرد غالب است. همچنین انقلابیون و رهبران اصلی انقلاب، از جمله امام خمینی (رحمه الله) و استاد شهید مرتضی مطهری (رحمه الله) معتقدند علت اصلی شکلگیری و پیروزی انقلاب ایران، خواست ملت ایران برای ایجاد حکومت اسلامی و تشکیل نظام سیاسی - اجتماعی مبتنی بر آموزههای مکتب تشیع بوده است. الگوی فرهنگی در تبیین انقلاب ایران در میان نویسندگان خارجی و غیرمسلمان نیز طرفدارانی دارد و رهیافتی معتبر محسوب میشود. ژان پیردیگارد - مردمشناس فرانسوی و الیویه روا - سیاستشناس فرانسوی با رویکردی فرهنگی مذهبی به تحلیل انقلاب اسلامی پرداختهاند و نقش تشیع را در این زمینه برجسته میکنند. (44) در میان اندیشمندان مسلمان نیز رویکرد فرهنگی به انقلاب طرفداران بسیاری دارد. عباسعلی عمید زنجانی (عمید زنجانی 1371) جلالالدین فارسی (فارسی 1369؛ فارسی، 1375) علی دوانی (بی تا، 10ج) حامدالگار (الگار 1371) و حمید عنایت (عنایت 1362 و 1371) انقلاب اسلامی ایران را تحولی فرهنگی و مبتنی بر اسلام شیعی میدانند.
به عنوان نمونه جلالالدین فارسی از نویسندگان معاصر معتقد است انقلاب اسلامی ایران از جملهی «انقلابهای توحیدی» تاریخ بوده است که در ادامه و در چارچوب نهضتهای پیامبران و به ویژه نهضت و انقلاب پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و با تأکید بر همان مبانی و اهداف شکل گرفته است. (45) به نظر او تلاشهای فکری اندیشمندان مسلمان در دهههای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، تحولات تعیینکننده و تأثیرگذاری در اندیشه سیاسی تشیع ایجاد کرد. باز تفسیر تاریخ نهضتها و مبارزات پیامبران الهی، به ویژه تاریخ صدر اسلام، به منظور تبیین اهداف و شیوههایی که طرفداران انقلابات توحیدی اسلامی برای گسترش حرکت تکاملی انقلاب در پیش گرفتهاند، حرکتی که در زمینهی تفسیر قرآن و فلسفه به رهبری علامه طباطبائی (رحمه الله) آغاز شد و موجب تربیت مجموعهی بزرگی از استادان دین شناس شد، و همچنین تحولی که از سال 1342 در مرجعیت تقلید تشیع رخ داد، از جمله عوامل مهم فرهنگی و فکری در پیدایی انقلاب اسلامی ایران بودند. (46) در این میان حادثه مهمی که فرایند انقلاب اسلامی ایران را شتاب بخشید و موجب شد تا افراد بیشتر در مسیر «تعالی» قدم نهند، ظهور حضرت امام خمینی (رحمه الله) در طلیعهی علما و مراجع مجاهد بود. (47) روحیه جهاد و شهادت نیز در نیروهای اجتماعی طرفدار حاکمیت سیاسی - اجتماعی اسلام تحت تأثیر شیوهی رهبری امام (رحمه الله)، و به ویژه سخنرانیهای مرحوم شریعتی و شهید مطهری دربارهی جهاد و شهادت به نحوه بیسابقهای تقویت شد و به عاملی تأثیرگذار در تلاش نیروهای اجتماعی توحیدی برای مبارزه با رژیم حاکم و تسخیر قدرت سیاسی تبدیل شد. در نتیجه شرایط لازم برای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 در جامعه ایران فراهم شده بود. (48)
دکتر حمید عنایت نیز وجه مشخصه انقلاب اسلامی ایران در مقایسه با سایر انقلابات جهان را خصلت فرهنگی و نقش اساسی مذهب شیعه در شکلگیری و ادامه جنبش انقلابی میداند. به نظر او انقلاب ایران را باید محصول تحولات فرهنگی اجتماعی در جامعه ایران دانست که مهمترین این تحولات که عامل اصلی ایجاد حرکت انقلابی مردم نیز بود، تحولات فکری در اندیشه سیاسی تشیع در دوران معاصر بود. تحول در اندیشه سیاسی تشیع با توجه به اینکه عامه مردم به اسلام اعتقاد داشتند، موجب شکلگیری جنبش اجتماعی مردم ایران به رهبری روحانیت و با تکیه بر ایدئولوژی اسلام شد. به نظر عنایت، دیدگاههای مختلفی که برای تحلیل علل فروپاشی ناگهانی رژیم سلطنتی در ایران ارائه شده است و عموماً در مفاهیم جامعهشناسی غربی - چه مارکسیستی و چه غیر مارکسیستی - ریشه دارند، برای این منظور چندان کارآمد نیستند. به نظر عنایت وجه غالب در انقلاب ایران، وجه فرهنگی و مسأله نقش مذهب در کل فرآیند انقلاب است و در واقع فرهنگ سیاسی شیعه مهمترین عامل ایجاد وضعیت انقلابی محسوب میشود. (49) مفاهیم موجود در تفکر سیاسی شیعه، منابع لازم را برای علماء و روحانیون مبارز شیعه به منظور به چالش کشیدن رژیم سلطنتی و در واقع صدور جواز مبارزهی سیاسی و انقلاب فراهم میکرد. عنایت در این خصوص به دو اصل مهم «غیبت» و «انتظار فرج» و همچنین واقعه تاریخی کربلا در تفکر سیاسی شیعه اشاره میکند که باز تفسیر این مفاهیم در دوران معاصر و توسط علماء مبارز شیعی موجب شد مذهب تشیع در شکلگیری و ادامه حرکت انقلابی مردم نقش اصلی را ایفا کند. عنایت تأکید میکند «اسلام شیعی منبع اصلی اسطورهای و زمینهساز انقلاب اسلامی بوده است و عامل تشیع را میتوان همان عنصری دانست که انقلاب ایران را از سایر انقلابات عصر ما متمایز میکند.
الیویه روا، سیاستشناس فرانسوی نیز از جمله تحلیلگرانی است که با رهیافتی فرهنگی به بررسی انقلاب اسلامی ایران میپردازد و معتقد است «انقلاب ایران یگانه حرکتی است که روحانیون [شیعه] نقش اساسی و تعیین کنندهای در آن داشتند و جنبه عقیدتی آن بسیار قوی است». به نظر او، تشیع برای رسیدن به انقلاب پیروزمند سال 1978 در ایران، چهار مرحلهی موفقیتآمیز و تعیین کننده را پشت سر گذاشته است: شیعهسازی ایران در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی، ایجاد روحانیت بینالمللی شیعی در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی، دوران پیوند و اتحاد میان روحانیون و روشنفکران، و بالاخره ایدئولوژه شدن تشیع در طی سالهای منجر به شکلگیری انقلاب اسلامی. روا در عین حال که به نقش بنیادین تشیع و روحانیت شیعه در ایجاد وضعیت انقلابی تأکید میکند، به اشتباه تصور میکند آموزههای مکتب تشیع، از مواردی که روحانیون را به شرکت در حوزهی سیاست فرا خوانده خالیست و صرفاً روند تاریخی شکلگیری ساختار تشکیلاتی روحانیت شیعه بوده است که آن را به یک نیروی سیاسی مخالف تبدیل کرده است. (50) با این وجود، روا در تحلیل خود از علت شکلگیری انقلاب اسلامی، طرح نظریه ولایت فقیه از سوی امام خمینی (رحمه الله) را مطرح میکند و هدف آن را برپایی جامعهای واقعاً اسلامی میداند. به نظر روا، امام خمینی (رحمه الله) تنها کسی بود که سیاسی بودن روحانیون را به سمت اشغال قدرت توجیه کرد. «نظریه ولایت فقیه شکل شیعی اسلامگرا دارد و هدف [آن] این است که بگوید ساختن جامعه اسلامی بدون ساختن حکومت اسلامی ناممکن است. به عبارت دیگر آیتالله خمینی (رحمه الله) میگوید نمیتوان به حفظ یک تعداد قوانین شریعت اکتفا کرد بلکه حکومت باید در ذات خود اسلامی باشد». (51) [امام] خمینی برای عملی کردن و اجرای نظریه خود، یعنی ایجاد یک حکومت ذاتاً اسلامی در درجه نخست بر شبکهای متشکل از شاگردان قدیمی خود که غالباً روحانیونی جوانتر و با درجات علمی و سلسله مراتبی پایینتر تکیه کرد و در وهلهی بعد از روشنفکرانی که در وجودشان آمیزهای از ایدهآل رادیکالیسم سیاسی و اسلام را میدید، بهره جست. به اعتقاد روا، ایدئولوژه کردن مکتب تشیع با توجه به ماهیت این مکتب به راحتی امکانپذیر است: «تشیع اساساً با اندیشهی انقلاب به آسانی منطبق میشود و علت آن وجود اساس اعتقاداتی مانند شهادت، عدالت اجتماعی، جهت و هدف تاریخ است... انقلاب اسلامی نزد تشیع، عملی شدن و به انجام رسیدن وعدهای است که در روندی انقلابی صورت گرفت و با غیبت امام غایب [عجل الله تعالی فرجه الشریف] ممکن شد، امامی که برای عدالت دوباره ظهور میکند.» (52)
جمعبندی
تا زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران، نقش عناصر فکری و فرهنگی، بویژه فرهنگ مذهبی در ایجاد تحولات انقلابی و تغییرات اجتماعی اساسی، چندان مورد توجه نظریهپردازان انقلاب قرار نگرفته بود. در پرتو واقعیات انقلاب اسلامی ایران تحولات قابل ملاحظهای در عرصهی نظریهپردازی انقلاب بوجود آمد. ساختارگرایان تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران، مجبور شدند به نقش فرهنگ و نظامهای عقاید و ایدئولوژی در ایجاد انقلابهای اجتماعی اعتراف کردند و برای کارگزاران اجتماعی، اراده و آگاهی آنها در ایجاد انقلاب نقشی قائل شدند. در حالی که تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، این نظریهپردازان انقلابات اجتماعی را حاصل ساختارهای اجتماعی ویژه ایجاد میشوند که فراتر از آگاهی، خواست و اراده جامعه و نیروهای اجتماعی میدانستند. تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران، نسل جدیدی از نظریهپردازان انقلاب ایجاد شد که به «نسل چهارم» معروف هستند. نظریهپردازان این نسل با توجه به انقلاب ایران همچنین انقلابات امریکای لاتین معتقدند نظریات نسلهای پیشین نظریهپردازی، بویژه نسل سوم، اشکالات و نواقصی دارند که برای تبیین انقلابهای جهان سوم - مانند انقلاب ایران، انقلاب نیکاراگوئه و انقلاب السالوادور - قابلیت کاربرد ندارند. در نتیجه این نظریهپردازان با الهام از انقلاب ایران و برخی انقلابات آمریکای لاتین نظریات متفاوتی از نسلهای پیشین برای تبیین انقلاب مطرح کردند. در این نظریهها بر عنصر فرهنگ در تبیین انقلاب توجه شد هر چند که نقش فرهنگ مذهبی در ایجاد انقلاب در تحلیلهای این نظریهپردازان به علت اتکاء آنها بر دیدگاههای مکتب وابستگی و نظام اقتصاد جهامی، بازتاب ایجاد توسعه وابسته در جوامع جهان سوم محسوب میشود. برخی از اندیشمندان پست مدرن معتقدند انقلاب اسلامی ایران تحولیست که خارج از چارچوبهای مدرنیته به وقوع پیوسته است و نمیتوان آن را با تکیه بر دیدگاههای مدرن تحلیل کردند. این اندیشمندان انقلاب اسلامی ایران را اولین انقلاب پست مدرن در جهان میداند که فراتر از قالبها و ساختارهای مدرنیته صورتبندی شده است و روایت مدرنیته برای تبیین آنها کافی نیست. پست مدرنیستها تلاش کردند برخی تحلیلهای فراساختاری را دربارهی انقلاب اسلامی مطرح کنند.انقلاب اسلامی علاوه بر آنکه برای نظریات عام در عرصه نظریهپردازی انقلابهای اجتماعی چالشی عمده محسوب میشود، موجب شده است تحلیلهای فرهنگی انقلاب گسترش یابد و ادبیات مربوط به این نظریهها که تا پیش از انقلاب اسلامی چندان پربار نبود غنی شود و رویکردها و تحلیلهای قابل توجهی از منظر فرهنگی به انقلاب اسلامی نگاه کنند. این موضوع موجب شده است نظریهای با عنوان «مذهب عامل انقلاب» جای خود را در بین نظریههای انقلاب باز کند. بنابراین میتوان گفت انقلاب ایران موجب تعمیم نظریه فرهنگی انقلاب شد و توجه اندیشمندان انقلابهای اجتماعی را به بعد فرهنگی انقلابها بیشتر کرد. (53) نظریات ساختاری، نسل چهارم نظریههای انقلاب و تحلیلهای پست مدرن، هر یک به نوعی به نقش فرهنگ، عقاید و ایدئولوژی در صورتبندی انقلابات اجتماعی توجه کردهاند اما هیچ کدام فرهنگ و به ویژه فرهنگ مذهبی را در مرکز تحلیل علی خود از انقلاب قرار ندادهاند. در حالیکه رهیافتهای فرهنگی که از افزودههای انقلاب اسلامی ایران بر نظریات انقلاب است، عنصر فرهنگ و عقاید اسلامی - مشخصاً مکتب تشیع- را در مرکز تحلیل خود از انقلاب اسلامی قرار میدهد. فصل مشترک مجموعه تأثیرات چهارگانه انقلاب اسلامی ایران بر نظریات انقلاب را میتوان تحت عنوان کلی «برجستگی و اهمیت عناصری مانند فرهنگ، دین، ایدئولوژی و رهبری» بیان کرد.
پینوشتها
1. دکتری علوم سیاسی Shojaiyan_n@yahoo.com.
2. مصطفی ملکوتیان، بازخوانی علل وقوع انقلاب اسلامی در سپهر نظریهپردازیها. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی چاپ اول، 1387؛ حمیدرضا اخوان منفرد، ایدئولوژی انقلاب اسلامی. تهران: پژوهشکده امام خمینی (رحمه الله) و انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1381؛ عباس ایمانپور، زیبا اکبری، انقلاب اسلامی ایران چالشی بر نظریههای انقلاب. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1387.
3. مهدی ابوطالبی، تبیین ناکارآمدی علم سیاست غربی در تحلیل نهضت امام خمینی (رحمه الله). قم: مؤسسه پژوهشی و آموزشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول، 1388.
4. Leiden, C and Schmitt, K. M. (1967). The Politics of Violence: Revolution in the Modern World. Prentice - Hall: lnc. Englewood Ciffs, N. J, 37.
5. ارسطو. سیاست. ترجمهی حمید عنایت. تهران: انتشارات آموزش و انقلاب اسلامی، چاپ سوم، 1371. 204.
6. آلوین استانفورد کوهن. تئوریهای انقلاب. ترجمهی علیرضا طیب. تهران: نشر قومس، چاپ اول، 1369. 67.
7. تدا اسکاچپل. دولتها و انقلابهای اجتماعی. ترجمهی سید مجید روئینتن. تهران: انتشارات سروش، چاپ اول، 1376، 83 .
8. محمدباقر خرمشاد. «توکویل و انقلاب». فصلنامهی اطلاعات سیاسی - اقتصادی، شماره 138- 137، (بهمن و اسفند 1377)، 83 .
9. تدا اسکاچپل، دولتها و انقلابهای اجتماعی. ترجمهی سید مجید روئینتن. تهران: انتشارات سروش، چاپ اول، 1376، 25-23.
10. Goldston, J. A. (1980). "Theories of Revolution: The Thirld Generation. "World Politics. Vol. 32, 426-427.
11. کرین برینتون، کالبد شکافی چهار انقلاب. ترجمهی محسن ثلاثی. تهران: نشر نو، چاپ پنجم، 1370. 39-33.
12. همان، 71-60.
13. همان، 59-58.
14. Goldston, J. A. (1980). "Theories
of Revolution: The Thirld Generation. "World Politics. Vol. 32. 427.
15. آلوین استانفورد کوهن، تئوریهای انقلاب. ترجمهی علیرضا طیب. تهران: نشر قومس، چاپ اول، 1369. 184.
16. تدا اسکاچپل. دولتها و انقلابهای اجتماعی. ترجمهی سید مجید روئینتن. تهران: انتشارات سروش، چاپ اول، 1376، 260.
17. چالمرز جانسون. تحول انقلابی (بررسی نظری پدیدهی انقلاب). ترجمهی حمید الیاسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1385. 74-73.
18. همان، 110.
19. چارلز تیلی. از بسیج تا انقلاب. ترجمه علی مرشدی زاد. تهران: پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1385.
20. کاووس سیدامامی. «روشهای تاریخی - تطبیقی در آثار تیدا اسکاچپل و چارلز تیلی». فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، شماره 1، (پاییز 1374).
21. Goldston, J. A. (1980). "Theories
of Revolution: The Thirld Generation. "World Politics. Vol. 32,430.
22. lbid, 426.
23. lbid, 435-437.
24. lbid, 448.
25. مهدی ابوطالبی، تبیین ناکارآمدی علم سیاست غربی در تحلیل نهضت امام خمینی (رحمه الله). قم: مؤسسه پژوهشی و آموزشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول، 1388. 255.
26. جان فوران مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال 1500 میلادی. مطابق با 879 شمسی تا انقلاب. ترجمهی احمد تدین. تهران: انتشارات مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول. 1377. 189.
27. تدا اسکاچپل. دولتها و انقلابهای اجتماعی. ترجمهی سیدمجید روئینتن. تهران انتشارات سروش، چاپ اول. 1376، 60.
28. همان، 131.
29. همان، 60
30. همان، 195.
31. همان، 188.
32. همان، 191.
33. همان، 191.
34. جان فوران. مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال 1500 میلادی. مطابق با 879 شمسی تا انقلاب. ترجمهی احمد تدین. تهران: انتشارات مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1377. 31.
35. سعید حجاریان. «تأثیر انقلاب اسلامی بر نظریات علوم اجتماعی». فصلنامهی حضور، شماره 18، (زمستان 1375). 144
36. میشل فوکو، ایران روح یک جهان بیروح. ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نشر نی، چاپ اول، 1379. 54.
37. میشل فوکو. ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟ ترجمهی حسین معصومی همدانی. تهران: انتشارات هرمس، چاپ سوم، 1377. 22.
38. همان، 63.
39. همان، 27.
40. محمدباقر خرمشاد. «فوکو و انقلاب اسلامی ایران: معنویتگرایی در سیاست». فصلنامهی متین، شماره 1، (زمستان 1377) 216.
41. روحا... موسوی. [امام خمینی (رحمه الله)]. صحیفه نور، ج9، تهران: انتشارات سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1369. 208-206.
42. همان، 79.
43. علی شریعتی. خودسازی انقلابی. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1361. 167.
44. محمدباقر خرمشاد. اندیشمندان علوم اجتماعی و انقلاب اسلامی ایران. تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، چاپ اول، 1384.
45. جلال الدین فارسی. چهار انقلاب و دو گرایش مکتبی و دنیا - دولتی. تهران: انتشارات حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1375. 312.
46. جلال الدین فارسی. فلسفه انقلاب اسلامی. تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1369. 363-362.
47. جلالالدین فارسی. چهار انقلاب و دو گرایش مکتبی و دنیا - دولتی. تهران: انتشارات حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1375. 322.
48. جلالالدین فارسی. فلسفه انقلاب اسلامی. تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1369. 369.
49. حمید عنایت. اندیشه سیاسی در اسلام معاصر. ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی. تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، 1362، 48-47.
50. الیویه روا. تجربهی اسلام سیاسی. ترجمهی محسن مدیر شانهچی و حسن مطیعی امین. تهران: انتشارات المهدی، چاپ اول، 1379، 1380.
51. همان، 184.
52. همان، 186.
53. جمالزاده، ناصر. مذهب و انقلاب اسلامی ایران، چالشی برای تعدیل و تعمیم نظریههای انقلاب. در گفتارهایی درباره انقلاب اسلامی، به کوشش جلال درخشه، تهران: دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ اول 1387، 62.
ابوطالبی، مهدی، تبیین ناکارآمدی علم سیاست غربی در تحلیل نهضت امام خمینی (رحمه الله). قم: موسسه پژوهشی و آموزشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول، 1388.
اخوان منفرد، حمیدرضا، ایدئولوژی انقلاب اسلامی. تهران: پژوهشکده امام خمینی (رحمه الله) و انقلاب اسلامی چاپ اول، 1381.
ارسطو. سیاست، ترجمهی حمید عنایت. تهران: انتشارات آموزش و انقلاب اسلامی، چاپ سوم، 1371.
اسکاچپل، تدا. دولتها و انقلابهای اجتماعی. ترجمهی سیدمجید روئینتن. تهران: انتشارات سروش، چاپ اول، 1376.
الگار، حامد. انقلاب اسلامی در ایران. ترجمهی مرتضی اسعدی و حسن چیذری. تهران: انتشارات قلم، چاپ اول، 1360.
ایمانپور، عباس؛ اکبری، زیبا. انقلاب اسلامی ایران چالشی بر نظریههای انقلاب. تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1387.
برینتون، کرین، کابد شکافی چهار انقلاب. ترجمهی محسن ثلاثی. تهران: نشر نو، چاپ پنجم، 1370.
بشیریه، حسین، انقلاب و بسیج سیاسی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1374.
تیلی، چارلز. از بسیج تا انقلاب. ترجمه علی مرشدی زاد. تهران: پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، چاپ اول. 1385.
جانسون، چالمرز. تحول انقلابی (بررسی نظری پدیدهی انقلاب). ترجمهی حمید الیاسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1385.
دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران. 10 ج. بیجا: انتشارات بنیاد فرهنگی امام رضا (علیه السلام)، بیتا.
روا، الیویه. تجربهی اسلام سیاسی، ترجمهی محسن مدیر شانهچی و حسن مطیعی امین، تهران: انتشارات الهدی، چاپ اول، 1379.
شریعتی، علی، خودسازی انقلابی. تهران: دفتر نشر فرهنگی اسلامی، 1361.
عنایت، حمید. اندیشه سیاسی در اسلام معاصر. ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی. تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، 1362.
عمید زنجانی، عباسعلی. انقلاب اسلامی و ریشههای آن. تهران: نشر کتاب سیاسی، چاپ پنجم، 1371.
فارسی، جلالالدین. فلسفه انقلاب اسلامی. تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1369.
فارسی، جلالالدین، چهار انقلاب و دو گرایش مکتبی و دنیا- دولتی، تهران: انتشارات حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1375.
فوران، جان. مقاومت شکننده تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال 1500 میلادی. مطابق با 879 شمسی تا انقلاب. ترجمهی احمد تدین. تهران: انتشارات مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1377.
فوکو، میشل. ایران روح یک جهان بیروح. ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نشر نی، چاپ اول، 1379.
فوکو، میشل. ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟ ترجمه حسین معصومی همدانی. تهران: انتشارات هرمس، چاپ سوم، 1377.
کوهن، آلوین استانفورد. تئوریهای انقلاب. ترجمهی علیرضا طیب. تهران: نشر قومس، چاپ اول، 1369.
مطهری، مرتضی. پیرامون انقلاب اسلامی. تهران: انتشارات صدرا، چاپ یازدهم، 1374.
مطهری، مرتضی. نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر. تهران. انتشارات صدرا، چاپ یازدهم، 1374.
ملکوتیان، مصطفی. بازخوانی علل وقوع انقلاب اسلامی در سپهر نظریهپردازیها. تهران پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی چاپ اول، 1387.
موسوی، روحا... [امام خمینی(رحمه الله)]. صحیفه نور، ج9. تهران: انتشارات سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1369.
موسوی، روحا... [امام خمینی(رحمه الله)]. آیین انقلاب اسلامی. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (رحمه الله)، چاپ سوم 1374.
اسکاچپل، تدا. «حکومت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران». ترجمهی محسن امینزاده. در: فراتی، عبدالوهاب: گرد آورنده، رهیافتهای نظری بر انقلاب اسلامی (مجموعه مقالات)، قم: انتشارات معاونت امور اساتید و درس معارف اسلامی، چاپ اول، 1377.
جمالزاده، ناصر. مذهب و انقلاب اسلامی ایران، چالشی برای تعدیل و تعمیم نظریههای انقلاب. در گفتارهایی درباره انقلاب اسلامی، به کوشش جلال درخشه، تهران: دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، چاپ اول 1387.
حجاریان، سعید. «تأثیر انقلاب اسلامی بر نظریات علوم اجتماعی». فصلنامهی حضور، شماره 18، (زمستان 1375).
خرمشاد، محمدباقر. «توکویل و انقلاب». فصلنامهی اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شمارهی 138- 137، (بهمن و اسفند 1377)
خرمشاد، محمدباقر. «فوکو و انقلاب اسلامی ایران: معنویتگرایی در سیاست». فصلنامهی متین، شماره 1، (زمستان 1377)
خرمشاد، محمدباقر. اندیشمندان علوم اجتماعی و انقلاب اسلامی ایران. تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، چاپ اول، 1384.
سیدامامی، کاووس. «روشهای تاریخی - تطبیقی در آثار تیدا اسکاچپل و چارلز تیلی». فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، شماره 1، (پاییز 1374).
عنایت، حمید. «انقلاب اسلامی: مذهب در قالب ایدئولوژی سیاسی». ترجمه و تلخیص امیر سعیدالهی. فصلنامهی اطلاعات سیاسی - اقتصادی، شماره 138-137، (بهمن و اسفند 1377).
فوران، جان. «نظریهای در خصوص انقلابهای اجتماعی جهان سوم: مقایسهای بین ایران، نیکاراگوئه و السالوادور». ترجمهی مینو آقایی خوزانی. فصلنامهی راهبرد، شماره 9، (بهار 1375).
فوران، جان. «انقلاب 79-1977، چالشی بر تئوری اجتماعی». فصلنامهی حضور، شماره 18، (زمستان 1375).
هادیان ناصر. «نظریه اسکاچپل و انقلاب اسلامی ایران». فصلنامهی راهبرد، شمارهی 9، (بهار 1375).
Goldston, J. A. (1980), "Theories of Revolution: The Thirld Generation. "World Politics. Vol. 32.
Leiden, C and Schmitt, K. M. (1967). The Politics of Violence: Revolution in the Modern World. Prentice- Hall: lnc. Englewood Ciffs, N. J.
منبع مقاله :
حاتمی، محمدرضا؛ بحرانی، مرتضی، (1392)، دایرةالمعارف جنبشهای اسلامی، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}